عليرضا محمدي عليرضا محمدي ، تا این لحظه: 17 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

علیرضا عشق زندگیم

عید نوروز سال 91

عيد نوروز 91 بر وجود گلت مبارك باشه  تحويل سال روز سه شنبه ساعت 8 و44 دقيقه  سال نهنگ عيد امسال بعد از تحويل سال اول به عيد ديدني مادر بزرگ و  ماماني لطيف مامان اينا رفتيم بعد از ظهر همون روز سه شنبه به همراه ماماني وفاطي به طرف ارس (جلفا ) حركت كرديم شبو اونجا مونديم و فرداش به كليسا خرابه و آسياب خرابه رفتيم هوا خيلي خوب بود خيلي هم خوش گذشت جاتون خالي   ...
5 فروردين 1391

نقاشی ( رسام علیرضا)

این نقاشی رو پسرم به کمک عمه فریبا که اون روز و خونه اونا بود کشیدند عصر هم آورد و به من و باباش هدیه داد  ممنونم نازم که با این کارهای احساسی و عاطفی ات خستگی ما رو رفع میکنی ما رو خیلی خوشحال کردی  وقتی از علیرض پرسیدم که عزیزم میخوای بزرگ شدی چیکاره بشی ؟ به ترکی گفت : " رسام (یعنی نقاش هنری) البته اگه اون هم نشه میخوام فوتبالیست بشم " من وبابا هم آرزو داریم پاره تنمان هر جا که هستی هر کاری انجام میدهی موفق و سالم باشی و خدا یار وهمراهت باد.  انشااله  ...
9 بهمن 1390

تولد پنج سالگی علیرضای مامان و بابا

پسر نازم با تولدت شیرین ترین لحظه ها را به ما هدیه کردی همیشه دنیا به کامت شیرین باد هیجده آذر سال ۹۰ تولد پنج سالگی پسر گلمون بود و خانواده مامانی و لطیف مامان و عمه سهیلا و فریبا و عمو آرش وخاله جان جان و خاله فاطی اینا هم بودند البته علی رضای ما بیشتر با محمدپسرعمه و ثنادخترخاله و رضاپسرخاله کوچولو خوش بود . که اول همه با هم رفتیم پیتزا توسکا بعد اومدیم خونه نوبت کیک و کادو ها بود البته نتونستیم اهنگ باز کنیم چون محرم بود ولی خوش گذشت چون ما از تولد علیرضا جون خوشحالیم دست و پای مهمونا که اومدند و کادو آوردند درد نکنه زحمت کشیدند سال بعد بیشتر بیارند پسرم براي تولدت خانواده هاي ب...
18 آذر 1390

علیرضای خوش تیپم

در يك روز جمعه در مرداد ماه سال 90 با  هم رفتيم خونه يكي از همكارام كه براي بازديد خونه جديد دعوت كرده بود بعد برگشتن قارا شد با هم بريم كمي بيرون و پارك بگرديم بابائي ممد تا بخواد از خونه بيرون بياد من اين عكس خوشگل و از ژسر نازم گرفتم .        ماشاله  ...
25 مرداد 1390

عید نوروز سال 90

سال نو و عيد نوروز 90 مباركت باشه تحويل سال روز دوشنبه ساعت 2و 50 دقيقه بامداد سال خرگوش   در را انزلي اينجا براي خوردن آش نگه داشتيم كه علي توپ خواست ماماني هم يواشكي دور از چشم ما براش خريد ا عيد امسال و با مامني و فاطي به شمال تا رامسر رفتيم خيلي خوش گذشت جاتون خالي اينجا هم ساحل چمخاله هست كه عليرضا خان داره اسب سواري ميكنه اينجا هم لاهيجانه روي كوه شيطان ، اين هم عليرضا شامپيون     ...
5 فروردين 1390

تولد چهار سالگي عليرضاي مامان وبابا

روز خنده روز عشق ،روز تولدت مبارك   گل پسرم تولد چهار سالگيت و تبريك ميگم تولد و امسال خانوادگي گرفتيم و  مثل هميشه باز براي ما روز شيريني بود هميشه شاد باش لطفا     اين هم عليرضا جون با رضا جون دو قند عسل و پسرخاله       ...
18 آذر 1389

عليرضا جون در 10 روز اول زندگي

  به پسر گل و باهوشم هر چقدر پستونك ميداديم نمي خورد فقط يه چند دقيقه اون هم اولش پستونك و شيرين كرديم چند دقيقه دهنش نگه داشت بعد با زبونش زد بيرون ديگه نخورد البته من زياد تمايل نداشتم پستونك بخوره ولي مامان ميگفت بخوره آرام ميشه  كه وقتي ديديم تمايل به خوردن پستونك نداره اصرار نكرديم باباي عليرضا هم خوشحال بود كه پسرم باهوش چيزهاي الكي نمي خوره   اين هم عكس تقريبا 7 يا 8 روزگي پسر نازم اين هم عكس تقريبا 6 روزگي پسرم فكر كنم داره خواب ميبينه كه داره تو خواب اين طوري ناز ميخنده ماشااله ...
5 فروردين 1386